۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

پر معنا‌ترین سکانس قهوه‌‌ تلخ


مخصوص مخاطب خاص...




کشتنتون ثواب محسوب میشه

گویا طرفدارام زیاد شدن، متن پیام شخصی از طرف این شخص در صفحه فیسبوکم :
(Akbar Javadi)
نظر بدید بدون توهین لطفا.

شما ضد دولت جمهوری اسلامی فعالیت دارید . انقدر فحش بدید و بی احترامی کنید که دیگه راهی برامون باقی نمونه . از همین لحظه خون همه شما حلال و کشتنتون ثواب محسوب میشه .
آدرس شما از طریق اینترنت مورد استفادتون قابل رد یابی می باشد . . .

قضاوت با شما





















خامنه ای برای آتش خیمه های اهل بیت حسین ۱۴ قرن پیش میگرید اما برای سوختن ۳۸ دانش آموز دبستان شین اباد یک تسلیت هم نمی گوید!

ای لباس ظلم را جای عدالت پیرهن کرده
جامه‌ی رنگ و ریای دین و دینداری به تن کرده
دور، دور دین‌فروشان است ای فرمانبران ظلم
دور ظلم ظالمان روزی آخر می‌شود هر جا


بدون شرح!





قابل توجه رجال سیاسی در ایران مخصوصاً...



۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

فهرست مصاديق محتوای مجرمانه



فهرست مصاديق محتوای مجرمانه

ب ) محتوا علیه مقدسات اسلامی

1. محتواي الحادي و مخالف موازين اسلامي ( بند1ماده6 ق.م )

2. اهانت به دين مبين اسلام و مقدسات آن ( بند 7 ماده 6 ق.م و ماده 513 ق.م.ا )
3. اهانت به هر یک از انبیاء عظام یا ائمه طاهرین ( ع ) یا حضرت صدیقه طاهره ( س ) ( ماده 513 ق.م.ا )
4. تبليغ به نفع حزب گروه يا فرقه منحرف و مخالف اسلام ( بند 9 ماده 6 ق.م )
5. نقل مطالب از نشریات و رسانه ها و احزاب و گروه هاي داخلی و خارجی منحرف و مخالف اسلام به نحوي كه تبليغ از آنها باشد. ( بند 9 ماده 6 ق.م )
6. اهانت به امام خميني ( ره ) و تحريف آثار ايشان ( ماده 514 ق.م.ا )

7. اهانت به مقام معظم رهبري ( امام خامنه ای ) و سایر مراجع مسلم تقليد ( بند 7 ماده 6 ق.م )



 



این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است



                   www.shokaran87.blogfa.com



این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است محتوای وبلاگ محفوظ است تنها از نمایش عمومی آن جلوگیری شده است. جهت اطلاع از دلایل مسدود سازی و رفع آن لطفاً با ایمیل  filter@dci.ir تماس بگیرید.


صفحه ورودی بلاگفا برای صاحبان وبلاگ

صفحه نخست | ورود کاربران | ثبت وبلاگ جديد | راهنما | اخبار سايت | فهرست وبلاگها | تبليغات در بلاگفا | درباره بلاگفا | گزارش تخلف | تماس با ما

ورود به بخش مدیریت وبلاگ
وبلاگ شما به دستور کارگروه تعیین مصادیق مجرمانه مسدود شده است راهنمای رفع فیلتر

نام کاربری:shokaran 87


کلمه عبور:************

ورود به وبلاگهایی با چند نویسنده (وبلاگ گروهی)
کلمه عبور را فراموش کرده ام (ارسال مجدد کلمه عبور به ایمیل)
» کلمه عبور نسبت به کوچکی یا بزرگی حروف حساس است بنابراین هنگام ورود کلمه عبور نسبت به روشن یا خاموش بودن کلید CAPS LOCK اطمینان حاصل کنید.
»نویسندگان وبلاگهای گروهی میبایست از گزینه ورود نویسندگان وبلاگهای گروهی استفاده کنند یا اینکه در بخش نام کاربری از ترکیب نام کاربری خود ، حرف @ و نام وبلاگ استفاده کنید مانند arash@myblog
» نام کاربری نسبت به حروف کوچک و بزرگ حساس نیست.
» در صورت فراموشی کلمه عبور در بخش "کلمه عبور را فراموش کرده ام" نام کاربری خود را تایپ کنید ، کلمه عبور به ایمیل خصوصی شما ارسال خواهد شد.
» در صورتی که با وجود ورود صحیح نام کاربری و کلمه عبور در ورود به بخش مدیریت وبلاگ مشکل دارید راهنمای "راهنمای حل مشکل در ورود به بخش مدیریت وبلاگ" را مطالعه کنید

فیلتر شدم رفتم پی کارم



دوستان عزیزم گویا دوستانمون بیکار ننشستند ؛ اول پیام های تهدیدآمیز و حالا هم که فیلتر شدم رفتم پی کارم . وبلاگ خانه سبز در محیط بلاگفا فیلتر شد.
www.shokaran87.blogfa.com
در عوض میتونید به وبلاگ دیگرم با همون نام خانه سبز به آدرس زیر سر بزنید.
www.shokaran87.blogspot.com
به امید داشتن ایرانی سبز ، چون سبز رنگ عشقه

۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

رطب خورده کی تواند منع خرما کند

    بدون شک تمامی ما این مصرع را شنیده ایم و بارها و بارها آن را در زندگی روزمره خود به عنوان تمثیل بیان کرده ایم بدین معنی : کسی که خود کاری را انجام میدهد نمی تواند آن کار را برای دیگران منع نماید.
    در چند روز گذشته تمامی کاربران فارسی زبان اینترنت خبری را شنیدند:

صفحه فیسبوک سید علی خامنه ای رسماَ آغاز به کار کرد

    پیامی که در نگاه اول بسیار ساده می نمود ولی با صرف چند دقیقه از تحلیل این خبر، مغزتان دچار سونامی به مراتب شدیدتر از سونامی ژاپن می شود ؛


صفحه فیسبوک سید علی خامنه ای رسماَ آغاز به کار کرد!!!


آه از چه سرعت اینترنتی استفاده می کند؟ اسم فیلتر شکن آن چیست؟ از چه شرکتی vpn تهیه کرده است؟
با گذشت دقایقی بیشتر اثرات این سونامی درمغزتان بیشتر مشاهده می شود.
فیسبوک ؟!بام؟! شیب؟ً! فیسبوک؟!
مگردر ایران فیسبوک فیلتر نیست؟
مگر کارنمودن با فیسبوک در ایران ممنوع نبوده و جرم ندارد؟
مگر فیسبوک از ابزار تخریبی دشمن برای ایران نیست؟

    پس از چند ساعت اگر شما دارای حافظه خوبی باشید که در آن رویدادها و اتفاقات نه چندان دور را بخاطر آورید دوباره از خود می پرسید:
مگر چندین نفراز جوانان ما به جرم فعالیت در فیسبوک دستگیروزندانی نشدند؟
چند نفر همچون پیمان عارف شلاق خوردند؟
چندین نفر به جرم فعالیت در شبکه های اجتماعی همین الان در زندان هستند؟
مگر ستار بهشتی به جرم اینکه مطالبی را در فیسبوک و وبلاگ شخصی اش نوشته بود دستگیرنشد و بصورت خیلی خیلی طبیعی بله بصورت خیلی خیلی طبیعی نمرد؟!
   آقای خامنه ای اگر شما واقعاً به این سطح از بینش و آگاهی رسیده اید که با تاسیس رسمی صفحه فیسبوک ، راه را برای ارتباط مستقیم با شخص خود شما و آن هم بدون حضور محافظان و بادیگاردها و بدون تعیین وقت قبلی باز گذاشته اید جای بسی خوشحالی است که رهبر یک نظام آنقدر به خود اطمینان دارد و آنقدر خود را از مردم می داند که افراد مستقیماً می توانند با آزادی بیان کامل و بدون هیچگونه بیم و هراسی حرف دل خود را به گوش وی برسانند. حال که شما به آزادی بیان باور پیدا نموده اید بنده می خواهم مطالبی را به شما به عنوان کوچک ترین ذره این خاک پرگهر عرض نمایم.
    شما که در زمان تولد یا علی گفتید ودائم هم به معتمدین خود بدهکار هستید و از آنها پول قرض می گیرید و در حال حاضر مقتدی زمانه اید و نایب بر حق امام زمان و رهبر و ولی امر مسلمین جهان می باشید و جدیداً هم به عنوان امام ملقب شده اید و اقعاً به آزادی بیان اعتقاد دارید؟
 اگر شما به آزادی بیان اعتقاد و باور دارید پس اینهمه زندانی سیاسی گرفتار در بند و اسارت برای چیست؟
زندانیانی که اگر خیلی خوش اقبال باشند و یکدفعه در زندان دچار سکته قلبی و مغزی نشوند و یا به مرگ خیلی خیلی طبیعی نمیرند و یا  با داروی نظافت خودکشی نکنند مجبور به تحمل سالیان زیادی از عمر خود را در پشت دیوارهای زندانهای سیاسی اند ؛ کسانی که برای کوچکترین خواسته هایشان از قبیل حق داشتن مرخصی ، ملاقات با خانواده ، مراجعه به پزشک  ، عدم آزار و اذیت و محدودیت های قضایی افراد خانواده و سایر موارد بعضاً مجبور به اعتصاب غذای خشک می شوند.
    تعجب میکنم که شما نیز دچار دوران  قاعدگی هستید آن هم از نوع روشنفکرانگی و جالب اینکه این دوره قاعدگی شما دقیقاً با دوران انتخابات در ایران همزمان می شود .
   در زمان قاعدگی شما دختران می توانند با حجاب آنچنانی (بدون حضور گشت ارشاد ) در جامعه حضور یابند و چه بسا در راهپیمایی ها هم شرکت کنند و عکس شما را بر سر و صورت خویش بچسبانند و از فراق دوریتان اشک بریزند .
در زمان قاعدگی شما در دانشگاهها کرسی های آزاد اندیشی برپا می شود و بر حسب تصادف خبرنگاران رسانه ملی (؟)  خیلــی خیلـی تصادفـی از حوالـی دانشگاهها رد می شوند و هوس تهیه گزارشی از این جلسات به سرشان می زنند .
در زمان قاعدگی شما ... 
     شما که در تمام سخنرانی هایتان در نماز جمعه عبارت (( اوصیکم به تقوالله )) را به کار می برید، آیا واقعاً تقوای الهی این چنین است ؟ آیا واقعاً عدل علی که شما خود را با آن مقایسه می کنید و مریدانتان شما را علی زمانه می دانند این است ؟ آیا واقعا امام اول شیعیان این چنین می زیست ؟
آقای خامنه ای به کجا چنین شتابان ؟
    شما که مجتهد به اموردینی هستید و به بهشت و جهنم و جهان پس از مرگ اعتقاد راسخ دارید. در شریعت اسلام ناب محمدی که به قول مریدانتان شما پرچم دار آن در ایرانید که مواکداً گفته شده است که خداوند از حق خود می گذرد اما از حق الناس نخواهد گذشت ؛چرا این همه حق الناس ؟ 
مطمناً این  مطلب را خوانده اید که اگر مردم عادی خطا کنند اثراتش کمتر است ولی وای به حال رهبران این مردم که اگر اشتباه و گناه کنند اثرات بیشماری به بار خواهند آورد .
آیا شده است از خود بپرسید واقعاً به چه قیمتی ؟
این همه ظلم و جنایت در حق این ملت نجیب را چگونه می خواهید در درگاه احدیت پاسخگو باشید ؟ شما که شنیده اید و یا اگر هم نشنیده اید اکنون من به شما می گویم امام اول شیعیان گفته است : "اگر قدرت ماندنی بود نوبت به من و شما نمی رسید ." واقعاً فکر این را نموده اید که با چه رویی فردای قیامت در حضور حق تعالی حاضر خواهید شد ؟ کمی به عواقب کارهای خود فکر کنید که می دانید خداوند عادل کامل است .
دعا می کنم که خداوند زنده ما را از تمامی اسارات وجودمان آزاد نماید . آمین 
گــر می نخوری طعنــه مـزن مستــان را 
بنیــــاد مکـــن تـــو حیلـــه و دستـــان را 
تو غره مشـــو که مـــی ، مــی نخــوری 
صد لقمه خوری که می غلام است آن را 

۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

از دستشون خلاص شدم



چهارشنبه بود15 مهر 88 ساعت حدود 2:30 بود  که از سرکار مرخصی گرفته بودم. چون اون روز قرار تجمع جنبش سبز بود
 تو میدان آزادی . حسابی شلوغ بود ، مامورها حسابی در حال زدن مردم بودند.


      توی اون شلوغی ها چشم به 2 تا مامور افتاد که داشتن دختر جوانی رو با باتوم میزدند. گوشیمو دراوردم و شروع به فیلم برداری کردم چون بهترین سوژه بود برای نشون دادن وحشی گری اونها تو اینترنت؛ چند ثانیه بیشتر نگذشته بودکه ضربه شدیدی تو کمرم حس کردم وخوردم زمین و بعدش 2 تا مامور دیگه ریختن سرم و شروع کردن به زدن ودائم به من فحش میدادن،  1 لباس شخصی گوشیمو برداشت و زد زمین و خوردش کرد . با دستبند پلاستیکی از پشت دستمو بستند و انداختن توی 1 ون. بعد از اینکه ماشین پر شد چشمانو بستند و ماشین راه افتاد حدوداً نیم ساعت تو راه بودیم تا ماشین توقف کرد. درد شدیدی داشتم تو حال و هوای خودم بودم که ماشین ایستاد .

      در باز شدو ما رو با کتک و فحش از ماشین پرت کردن پایین. من خوردم زمین تا اومدم پاشم یکی با لگد زد تو شکمم نفسم بند اومد. میگفتن خائن وطن فروش کثافت  ، مزدور اجنبی و .... درد شدیدی داشتم با همون حال چند دقیقه راه رفتیم ، از چندتا پله رفتیم پایین. بعد صدای باز شدن دری رو شنیدم که هلم دادن به جلو . محکم خوردم به دیوار و صورتم گرم شد. خون دماغ شده بودم.از شدت دستشویی داشتم می ترکیدم  تمام بدنم خورد بود دنیا روسرم خراب شده بود.  چند ساعتی گذشت که صدای باز شدن در را شنیدم و 1 نفر اومد تو منو بلند کرد و دوباره شروع کرد به فحاشی و هی منو هل میداد.بهش گفتم دستشویی دارم.گفت هتل تعطیله. دوباره صدای باز شدن دری رو شنیدم ، رفتیم تو.

      منو بردن به سمت جلو و روی 1 صندلی نشوندن. گفت اغتشاش می کنی ، امنیت نظام را برهم میزنی ، سبزهم که به دستت بستی.علیه نظام اشوب برپا میکنی ، فکر براندازی داری. بلا یی به سرت بیارم که تو کتابا بنویسن و مدام فحش میداد .صداش هنوزم تو گوشمه. صدا اسم و مشخصات منو پرسید و اینکه وابسته به کدام گروه سیاسی هستم . به من میگفت تروریست ،منافق، مزدور ، جاسوس موسادی ؟ برای اسرائیل کار میکنی حرومزاده؟ بعدش محکم زد تو سرم.  در حالی که به مادروخواهرم فحش میداد گفت اسم و مشخصات کامل به همراه نام تمام اشناهاتو بگو.می پرسید توخانوادت اعدامی ، زندانی سیاسی دارید یا خودت سابقه زندان داری ؟ توضیح کاملی از برنامه روزانم خواستند که در 24 ساعت چه کار می کنم ؟ روزهای تعطیل کجا میرم ؟ با کیا می گردم و چه کار میکنم؟عامل بی بی سی هستی؟ می گفت به نفعته که حرف بزنی و خودت همه چیزو بگی وگرنه ما روشهای دیگه ای رو هم برای به حرف دراوردنت بلدیم، در تمام مدت مدام همون سوال ها رو ازم می پرسید . از چیزی هم کم نمی گذاشت؛ کتک و توهین و بدوبیراه.

      فکر کنم بازجویی حدود 1:30 ساعتی طول کشید . با التماس رفتم توالت اونجا بود که دستامو باز کردن و دوباره برگشتم تو سلول. انفرادی بود چون فقط جای 1 نفر بود اونم به سختی و هیچ چیز  دیگه ای توش نبود.
     صبح شده بود ،از زیر در تکه ای نان که روش کمی پنیر بود هل دادن تو. اون روزکسی سراغم نیومد.از بلاتکلیفی کلافه شده بودم. همش صدای داد و زجه ادما میومد صدای جیغ زدن دخترهارو می شنیدم که عذابم می داد.هیچ خبری از خونه نداشتم دلم شور می زد.خیلی ترسیده بودم ازاینکه الان چه به سرم میاد؟چطور از اینجا خلاص میشم؟ داشتم دیونه می شدم ، فکر همه عالم و ادم اومده بود تو سرم مادرم، پدرم ،خواهرام ، برادرمو خیلی های دیگه. با خودم می گفتم مگه من چکار کردم  که اینها با من اینجوری رفتار  می کنند؟اصلاٌ چرا اینجور شد؟ اینه رفتار اسلامی؟ اینه اسلامی که ازش دم می زنن؟این سوالها بیشتر شکنجه روحیم می دادن. فکرکنم طرفهای بعدازظهر بود که دوباره تکه ای نون و پنیر از زیر در اومد تو. شب که شد صدای باز شدن در سلول اومد، صدا گفت بایست وبرگرد به سمت دیوار؛ بعد کسی اومد تو و به من چشم بند زد و منو با خودش برد  نمیدونم چرا مدام فحش می داد و بیخودی هی میزد تو سر و پهلوهام؟
     دوباره منو روی 1 صندلی نشوندن. دوباره همون صدای دیروز بهم گفت حالا تو اینترنت هم علیه نظام سایت درست می کنی و چرندیات میگذاری ؟ آدمت می کنم. گفت ما کامپیوترت را چک کردیم و همه چیزو می دونیم ، بگو تو کامپیوترت چی داری؟ تو کدوم سایت ها میری؟ با کیها درارتباطی؟ فهمیدم کامپیوتر را آوردن پیش خودشون و همون سوالهای دیروز را تکرار کرد. پگاه بعداً بهم گفت که ساعت 7:30 -8 صبح پنجشنبه بوده که در میزن و چندتا ادم میرن تو خونه و شروع به گشتن میکنن . میگفت همه جارو گشتن حتی کمد لباسها و هرچی مربوط به من می شد را بردند. کامپیوتر را هم بردند و هرچی میگفتم شماها کی هستید کسی جواب نمیداد و وقتی که خواستم جیغ بزنم یکیشون تفنگشو نشونم داد و گفت خفه شو!
     هرچی میگفتم به پیر به پیغمبر من برای کسی کار نمی کنم و عضوهیچ سازمان و حزبی نیستم من جاسوس نیستم،منافق نیستم  باور نمی کردن. دائم فحش می داد و کتک می زد، به مردگان منم فحش میدادن. دائم می خواست منو بترسونه، همش حرفهایی میزد که تمام بدنم عرق سرد می کرد تهدیدم  می کرد که زن و پسرم را می کشن. حتی یاداوریش هم برام سخته ومنغلبم می کنه. درست یادم نمی آد فکر کنم حدوداً 2 ساعت بازجوییم طول کشید.
     دوباره من را بردن به سلول.تا صبح از ترس بیدار بودم .همش تهدیداش تو سرم بود. خیلی سخته که زن و بچت را تهدید به مرگ کنند.چند ساعتی به همین منوال گذشت و با خودم درگیر بودم که صدای باز شدن در منو به خودم آورد. دوباره همون جمله تکراری روزپیش : بایست وبرگرد به سمت دیوار  چشم بند به چشم دوباره راه افتادیم و صدای باز شد در و صندلی، دوباره همون صندلی بود اما صدا عوض شده بود. سوالها همون سوالهای تکراری 2 روز پیش بود اما اینبار با لحن خشن تر و ضربات تو سر و گردن بیشتر. حتی 1 بار موهامو گرفت و سرمو محکم زد به دسته صندلی که خون دماغ شدم بعد با دستش گردنمو گرفت و فشار داد . جلوی چشام سیاه شد گردنم داشت خورد می شد نفسم داشت بند می اومد. هرچی بهش میگفتم اصلاً فایده ای نداشت مثل اینکه برای ادم کری حرف بزنی و اون کار خودشو می کرد. حدوداً 2 ساعتی طول کشید؛ دوباره برگشتم تو سلولم .
     فردا و پس فرداش بدون بازجویی گذشت و کسی سراغم نیومد. بدنم بوی گند گرفته بود . خون روی لباسم خشک شده بود. کسی جوابمو نمی دادسردرگم بودم واین شکنجم می داد تهدید زن و پسرم اعصابم را به هم ریخته بود حسابی ترسیده بودم. داشتند اینجوری داغونم می کردند. صدای زجه دخترو پسرها مثل پتک تو سرم می خورد. داشتم یواش یواش کم می آوردم. روزی 2 دفعه 1 تکه نان با کمی پنیر به عنوان غذا بهم می دادند.فکر نمی کردم حالا حالاها خلاص شم. هر لحظه اش برام به اندازه سال بود انگار زمان متوقف شده بود.
     صبح روز ششم بود که دوباره اومدند سراغم و
بایست وبرگرد به سمت دیوارو چشم بند را زدن و به اتاق بازجویی منتقل شدم.با خودم گفتم دوباره 2 ساعت شکنجه.چشم بند را که از صورتم برداشتند چشمم به کاغذ و خودکار روی دسته صندلی افتاد. صدا گفت که آدم خوش شانسی هستی،توکه بچه خوبی هستی سابقه هم که نداری پس چرافریب سران فتنه رامی خوری وبااینده ات بازی می کنی؟ ما برای اسلام ولایت فقیه واین نظام اینهمه زحمت کشیدیم و خون دادیم، می دانی چقدرجوان بسیجی تو این راه شهید شدند که امثال تو بتوانند در کنار خوانوادهاشون در امنیت ورفاه کامل زندگی کنند؟ ما که اینهمه دشمن خارجی تو منطقه و دنیا از جمله شیطان بزرگ و صهیونیست هارا داریم شما دیگه نباید فریب انها را بخورید و اشوب برپا کنید و امنیت ملی و نظم نظام را بر هم بزنید. دشمنان ما برای ضربه زدن به اسلام و قران و ولایت فقیه فتنه برپا می کنندوبرخی ازشما جوانها که ایمانتون هم ضعیف تره از روی بی فکری و نااگاهانه داخل این جریانات می شوید و کاری می کنید که خون شهدا را پایمال می کنید وامام گریه می کنه و روح جهان اسلام جریحه دار میشه. بعد کاغذ تایپ شده ای را بهم داد و گفت از روش بنویس. متنی بود که من تو اون اعتراف می کردم که جزء اغتشاش گرها بودم و سعی در برهم زدن نظام را داشتم واز کرده خودم پشیمان شدم و توبه کردم،در نتیجه  رافت اسلامی شامل حالم شده،ضمناً تعهد می دادم که در هیچکدام از تجمعات غیر قانونی که از طرف دشمنان نظام و ولایت فقیه طرح ریزی شده و منجر به برهم زدن امنیت عمومی و نظم عمومی بشود شرکت نکنم و در صورت تکرار پذیرای هر مجازاتی که در هر دادگاه اسلامی برگذاربشود هستم . همونطور که در حال نوشتن بودم تهدیم هم می کرد که سرت تو کار خودت باشه و به فکر زندگی و زن و بچه ات باشد واگر دوباره بخواهی اقدام به اغتشاش کنی این پرونده ات را دوباره به جریان می اندازیم و برات حکم می دهند و این دفعه دیگه به این اسونی ها خلاص نمیشی.
      بازجویی که تمام شد  چشم بند را زدند و برگشتم به سلولم. خیالم کمی راحت تر شده بود اما هنوز ترس و دلشوره را داشتم.فکر می کردم که باید الان آزادم کنند. ساعت ها گذشت وخبری نشد.ترسم بیشتر شد که نکنه می خوان بلایی به سرم بیارن شب شد دیگه ماندن تو سلول برام عذاب اور بود تو فکر و خیال خودم بودم که صدای باز شدن در سلول امد . پاشوبایست وبرگرد به سمت دیوار. چشم بند را زدند به چشمام و راه افتادیم اما اینبار مسافت بیشتری رفتیم .صدای باز شدن چندتا در اهنی را شنیدم. جریان هوای خنک را حس کردم .از ساختمان بیرون رفتیم و سوارماشینم کردند. نمی دانم چه مدت ماشین در حرکت بود ماشین سرعتش کم شد ، من را بردن جلو و به سرعت یکی چشم بند را از چشم برداشت و منو محکم هل داد به شکلی که از ماشین به بیرون پرتم کرد و گازماشین را گرفت و رفت.1 ون بود که داشت ازم دورمیشد ولی بدون پلاک. فکر کنم شیرین ترین زمین خوردن عمرم بود چون از دستشون خلاص شدم.